سروده: مرتضی عِطری کرمانشاهی؛ متخلص به ((عِطری))
بسم الله الرحمن الرحیم
آن دم که بر مریم دمید جبریل اندر نیمه شب / عیسی مسیح آمد پدید در مهد او از لطف رب
هم مرده اِحیا می کند هم در مرض دارد شفا / در مهد می گوید سخن روح خدا دارد لقب
موسی که دریا را شکافت صاحب عصا را می شناخت / موساییان در آب نیل فرعونیان را محو ساخت
موسی ره از الله گرفت با نور بیضا شد رها / بر ساحران معجز نمود او اژدها از چوب ساخت
پند ناصح نشنیدی که شد از عمر دریخ[1] / ای خوشا گوش که چون تخته و پندش چون میخ
لهو دنیا همه چون خس بُوَد عطری سر آب / پند صالح همه در آب نشیند از بیخ
من تیغ ذی القرنینم سر عفریت ببریدم / همه جا نام تو بردم همه در حسن تو دیدم
نز پی آب بقا آمده، از بهر بهانه / بطلب کاری تو، سرزده اینجا برسیدم
گر بت من نظر کند چون نشوم فدای او / گر ز درم گذر کند سر بنهم به پای او
گر بنشیند آن صنم جلوه نماید از کرم / دیر و کلیسا و حرم پر شود از صفای او
تو مسلمانی و از مکتب ما بی خبری[2] / یا پلیدی و از این قاعده صاحب نظری[3]
پرده پوشی بکند گاهی و گه پرده دری / رازت از پرده برون گشته و خود بی خبری[4]
تصحیح: امیر رضا عطری کرمانشاهی
کرمانشاه
دریغ.[1]
به فرموده ی قرآن عظیم، هنوز در اسلام گیر کرده اید و به ایمان، درنیامده اید.[2]
[3] با تفسیر به رأیت می خواهی تنها، به ظواهر دین بسنده کنی یا تنها، بی تقید به ظواهر دین، خود را صاحب نظر در ایمان و عرفان بدانی!
از برای گستاخی ات در این تفسیر به رأی، خودت داری ستار العیوبی خدا را برای خودت از دست می رهانی.[4]
بسم الله الرحمن الرحیم
به همت فرهیخته ی ارجمند استان کرمانشاه، جناب آقای داریوش روشنک، پسر دختر عموی مرحوم آقای مرتضی عطری کرمانشاهی، از طرف روزنامه ی باختر کرمانشاه در چند نوبت در سال 1389 به وسیله ی جناب آقای حمید مولایی فر، با آقای مرتضی عطری مصاحبه هایی انجام شد که حاوی نکته های جذابی درباره ی تاریخ معاصر استان و شهر کرمانشاه می باشد.
من برآن شدم که برای تکمیل نشر اثر های آقای عطری، این مصاحبه را در مورد های لازم درست نویسی و پی نویسی کنم و آن را در اینترنت، باز همچون دو نوشته ی پیش، نشر دهم.
اکنون که این کار به پایان رسیده، این نوشتار را به پیشخوان شما خوانندگان گرامی می گذارم.
یادآوری: لکه های رنگی که در برگه های 5،4و6 وجود دارد، از قلم خود آن مرحوم است.
شنبه، 30 بهمن 1389، شماره ی 1486
بند 1:
1. آقای مرتضی عطری کرمانشاهی، به حج نرفتند و برای معماری اش، در نزد برخی از شهروندان به ((استاد مرتضی عطری)) معروف بود. آقای حمید مولایی فر، لقب ((حاج آقا)) را خودشان برای احترام یادآوری کرده اند.
بند 3:
1. خود مطلق انگاری ((نژاد کرد و زبان کردی)) برای همه ی استان کرمانشاه، از دیگر سو یک جلوگیر برای نگاه فراگیر به سرگذشت فرهنگ این سامان است.
شعر:
1. بیت نخستش ذکر نشده، که چنین است:
ای که خواهی به جهان جلوه چو مردان بکنی / باید از سود و زیان چهره نمایان بکنی
سه شنبه، 3 اسفند 1389، شماره ی 1487
بند 2:
1. من در تصحیح زندگی نامه ی ایشان در دیوان اشعارش، به نادرست نوزاد های درگذشته ی پیش از او را 6 نفر ذکر کرده بودم، که به گفته ی خودش، 5 فرزند بوده است.
بند 6:
1. نمی دانم کدام پسرعمویش منظور است.
جمعه، 6 اسفند 1389، شماره ی 1488
بند 4:
1. در استان کرمانشاه، ((جولا)) به ویژه به موج باف گفته می شود، وگرنه کاربرد کلی اش در زبان فارسی، ((بافنده)) است.
2. نام اصلی بازار اسلامی کرمانشاه، ((بازار کرمانشاه)) است، که امروزه به آن ((بازار سنتی کرمانشاه)) می گویند. دیگر نام هایی که برخی امروزه به این مکان می دهند، نام های اصلی و کلی این بازار نیستند. مانند ((بازار یهودی ها)) که نام راسته ای از آن است، ((بازار اسلامی)) که نام گذاشته شده بر بازار یهودی ها پس از خروج رفته رفته شان از ایران بعد از انقلاب است و ((تاریکه بازار)) که نام راسته ی ادویه فروشان است.
3. إن شاء الله بنده در پیش آمدی، به پژوهش درباره ی چگونگی قتل یارمحمد خان کرمانشاهی خواهم پرداخت.
جمعه، 6 اسفند 1389، شماره ی 1487
بند 1:
1. ابوالقاسم چراغ دستان
بند 2:
1. ابوالقاسم
بند 3:
1. و در بنایی فعالیت می کردند،
2. سید جمال عطری، از دوستان خانوادگی بوده است.
بند 6:
1. سید رجب آجرتراش
بند 7:
1. ذهن نقاد
2. نشاط می رسد.
شعر:
سوم: گر نگری تو در چمن جلوه دهی به یاسمن
شنبه، 14 اسفند 1389، شماره ی 1490
بند 2:
1. به دلایلی سرپرستی
2. شمس الملوک
بند 6:
1. مرد همسایه
بند 7:
1. این مطلب
شعر:
1. خرقه پوش
2. گفت کجا داری قرار
3. اندر صفحه ای، این حصار
4. مست است او
سه شنبه، 17 اسفند 1389، شماره ی 1491
بند 2:
1. کوچه پس کوچه ها
بند 3:
1. پرتاب یک قطعه هیزم
بند 5:
1. فرد بازنده
2. فیس و افاده
شعر:
1. سنجد و سیب و سکه، جو سماق و دیگر سبزه بگو
2. سیر و سپند و سمنو، بنگر به رقص مرد و زن
این بیت ها، ذکر نشده اند:
بیت 2. بر جای پیغمبر نشست نوروزمه حیدر به تخت / عید است و ایام بهار دم از می و مطرب بزن
بیت 9. دَسَق فشان اندر سماع بگذر ز مجمر همچو ما / مُشک و سپند و عود را در آتشی دیگر بزن
بیت 11. اندر مه اُردی نگر گلزار بگرفته ثمر / بلبل گشوده بال و پر گو نغمه ی دیگر بزن
بند پایانی:
1. ایشان از طرف پدری، فارس کرمانشاهی است و از طرف مادری، احتمالاً رگ کردی هم دارد.
32 گوشزد، گرد آمده است.
سه شنبه، 31 تیر 1399، کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم
کتابی که پیش روی شما است، مجموعه شعر سخن عشق مرتضی عطری کرمانشاهی، معمار خوش نام و شاعر خوش اندیش استان کرمانشاه است. این مجموعه شعر فارسی، مشتمل بر دو بخش می باشد که عبارت اند از: پیشگفتار و سروده ها. شعر ها 47 عدد در موضوع های سوگواری، تضمین غزل، مدح اهل بیت سلام الله علیهم، وصف طبیعت، توحید، عشق، اندرز، انسانشناسی، سپاسگزاری، اخلاق، تاریخ، وطن، یادبود و خطاب است و در قالب های قصیده، غزل، رباعی و مثنوی هستند. دو تضمین کردی کلهری بر دو غزل از همین زبان و گویش هم وجود دارد.
کار آراستگی، درست نویسی و پی نویسی این اثر را امیر رضا عطری کرمانشاهی انجام داده است.
قیمت: 180/000 تومان
برای خرید این محصول پس از واریز مبلغ به شماره کارت 4011 7891 1012 5892 به نام ((امیررضا عطری)) و فرستادن ((رسید)) آن به آی دی تلگرام: amirrezaetri آن را دریافت می کنید.
تذکر:
یک) بهره برداری از متن و مطالب این کتاب، با ذکر نام اثر و سراینده اش مجاز است و در بهره گیری های علمی و هنری از این نوشتار نیز باید اصول حرفه ای برگشت دادن، رعایت گردد، در غیر این صورت، سراینده و تصحیحگر این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیستند و
تخلف های مربوط، قابل پیگیری است.
دو) هر گونه استفاده ی اقتصادی-تجاری و چاپی-انتشاراتی نسبت به این اثر و یا دخل و تصرف های علمی و مادی در آن، فقط با هماهنگی و اجازه ی تصحیحگر آن جایز می باشد، در غیر این صورت، سراینده و تصحیحگر این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیستند و تخلف های مربوط، قابل پیگیری است.
نمونه متن:
...
پیشگفتار:
در هنگام رونوشت تایپی و اصلاح دیوان اشعار پدربزرگم، به بخشی در اواخر آن رسیدم که شعر اختتامیه ی دیوانش را سروده بود، اما پس از آن تاریخ هم که باز گاه به گاه شعر سروده بود، این شعر ها را نیز تا تعداد برگه های باقی مانده ی آن دفتر، پس از شعر اختتامیه قرار داده بود. دیگر شعر هایش را هم در دفتر ها و برگه های پراکنده ی دیگر، ثبت کرده بود. بیشتر این شعر ها به خط مادرم نوشته شده بودند. لذا احساس کردم که بهتر است دیوانش را تا جایی که خودش پایان دیوان قرار داده است، پردازش کنم و دیگر شعر هایش را در مجموعه ای دیگر که نامش را هم خودم انتخاب کنم، قرار دهم. به این صورت، شعر های دیگرش، در این کتاب جا گرفتند. نام این کتاب را هم ((سخن عشق)) نهادم. این نام را از عبارتی که در یکی از شعر ها که به همین نام قرارش دادم، وام گرفتم. این نام از لحاظ معنایی نیز برای همه ی شعر های این مجموعه، گستره ی زیبایی شناختی مناسبی داشت.
این مجموعه از نظر زبان گفتاری، به جز نمونه هایی که به کردی کلهری هستند، همه شان به فارسی می باشد. از نظر مضمونی هم، موضوع های گوناگونی را که سوگ، وصف، عشق، وطن دوستی، رادمنشی، سپاسگزاری از دیگران، اخلاق و اندرز هستند را در خود جای داده است، اما بیشترشان در توحید و در ستایش محمد و آل محمد علیهم السلام سروده شده اند.
اُنس روز افزون سراینده با قرآن حکیم و یاد نبی اکرم و اهل بیتش علیهم السلام، روزبه روز عشق او را به آن ها افزون تر می کرد. در اُردی بهشت 1394 ه.ش که من در حال تحصیل در دانشگاه قم بودم و در منزلمان در کرمانشاه نبودم، پدربزرگم ...
...
((تضمین غزلی از سید یعقوب ماهیدشتی کرد))[3]
ساقی مددی که له سرم هوش نماوه / پر که دو سه پیمانه و پیم ده که ثواوه
غمور و پریشانم و خرقه ام وه گرو وه / شوری له سرم کوتی لم مستی چاوه
ام جیگر ننیشم مگر اوجی که شراوه
رخساره وه کی غنچه گی گل موق وهاره / طاووس بهشتی و یا آهوی تتاره
ام مانگ شو چوارده یا روی نگاره / ام زلف و رخ دلبره یا لیل و نهاره
یا حوروشی پرده وشی بان هتاوه
شادم وه قضام شوه هاتی وه شبیخیون / بردی وه چپو خرمن عمر من محزون
غمگینم و حیران و پریشانم و دل خیون / چاوان نگارم وه سیاهی مژ ما چون
بی لشگر و خیون ریژ امه وقت چپوه
ناوی وه قلم شیوی شیرین پری زاد / عاشق وه کی پرویز و قدر قدرت و دل شاد
ام زور و هنرمندی و وی ژاری استاد / ای دل نظری که له کمر تاشی فرهاد
وین ناله که ایژه ند وه سر دل وه کواوه
ساقی مددی که دل من پرده نشینه / غافل وه اجل نیم که دائم وه کمینه
ام شیوه وه کی حوری فردوس برینه / ماچان که غزالان چرنی شوره زمینه
پس آهوی من چی شه که وی دشته و ماوه
ام صفحه نشینی که غم عشق تو سر دا / پروانه وشی دور سر و زلف تو پر دا
عطری وه هدف تیر تو داغی وه جگر دا / زاهد وه خواو خم ابروی دل آرا
میلم نه به مزگت نه ویر و نه کتاوه
وین ناله و ام اشک چوانم که وه هر شو / بو شیوه ی نازار تو بیونم وه دم خاو
من عاشق و درمنده تو سلطانی و خسرو / رخسار تو وک مانگ و دو زلفت وه کی عقرو
هر چن که قمر عقروه راضیم به قضاوه
هاتی وه فدات عاشق بیچاره وه سر چی / بیمار جمال تو نه خفی و خور بی
سزیاله ام شعله ی عشقت وه هدر چی / دلبر له غمت سید بیچاره له سر چی
خیون ریژیه لم چاوه هتا صبح دماوه
((مدح پیامبر مکرم خدا صلَّی اللهُ علیهِ وَ آله و اهل بیت گرامی ایشان علیهمُ السلام))
ای خالق لیل و نهار ای مالک چرخ و مدار / ای رازق هر مور و مار باران رحمت را ببار
من عاشق نام تواَم من صید آن دام تواَم / مست از می جام تواَم ما را نباشد اختیار
ختم رسولان مصطفی بر کشتی حق ناخدا / باشد به حق او را رهنما دیگر چه داری انتظار
هارون و موسی با عصا همچون علی با مصطفی / بر خلق عالم پیشوا از امر حق داد این شعار
زهرا شد این جا جلوه گر از مادری والا گهر / این چشمه ی کوثر نگر جاری نمودش کردگار
آن آب کوثر شد لبن یعنی حسین و هم حسن[4] / زینب شد اندر انجمن کلثوم دختی غم گسار
نامش علی هم عابدین[5] آیینه ی حق الیقین / سجاد حق، هم وارثین[6]، او شد ولی و تاجدار
باقر به علم حق یقین او زارع احکام دین / با نام احمد هم قرین احکام از او شد پایه دار
جعفر به علم از هر دری مذهب ازو شد جعفری / احکام حق را برتری شد از وجودش بی شمار
موسای کاظم در بیان رو معجزاتش را بخوان / از علم و حلمش کن بیان از او جدا شد نور و نار
از بعد موسی شد رضا نامش به هر جا آشنا / او کُشته ی زهر جفا از دست گرگی نا به کار
او را محمد هم تقی در راه حق شد متقی / فرزند او نامش نقی او هم، ولی و نامدار
از قائدی دارم بیان او عسکری دارد نشان / هم پاسداری مهربان بخشنده همچون نوبهار
مهدی است او صاحب زمان، تو صاحب الاَمرش بخوان / والی به حق هم میزبان، دجال کش و دشمن شکار
او مجری حکم خدا هم عادل است و پیشوا / او قاطع است و هم شجاع ظالم ازو در چوب دار
((شرحی از حدیث شریف کِساء))
به هر چمن که رو کنم به هر گلی که بو کنم / با هر که گفتگو کنم صنع تو جستجو کنم
آینه ی خدا نما محمد است و اولیا / فاطمه زوج مرتضی چهره به سوی او کنم
آمد ندا بر مصطفی پا را بکش زیر کسا / به فاطمه گفتا بیا تا کسب آبرو کنم
بنشان حسین و هم حسن جمع کِسا شد چار تن / حیدر رسید در انجمن بنشسته رو به رو کنم
آن هیئت زیر کسا شد پنج تن آل عبا / گفتند با دست دعا باده به هر سبو کنم
...
بسم الله الرحمن الرحیم
کتابی که پیش روی شما است، دیوان اشعار مرتضی عطری کرمانشاهی، معمار خوش نام و شاعر خوش اندیش استان کرمانشاه است. این دیوان مشتمل بر هفت بخش می باشد که عبارت اند از: غزلیات، قصاید و مناجات، ترجیع بند حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، نصیحت ها، دو بیتی ها یا رباعیات، مثنویات و متفرقه. محور های اصلی موضوعات مطرح شده در این دیوان شعر فارسی، عبارت اند از: عشق، توصیف و تشبیه، توحید، حب محمد و آل محمد علیهم السلام و اندرز.
کار تنظیم (آراسته کردن)، تصحیح (درست نویسی) و تعلیق (پی نویسی) این اثر را امیر رضا عطری کرمانشاهی انجام داده است.
قیمت: 200/000 تومان
برای خرید این محصول پس از واریز مبلغ به شماره کارت 4011 7891 1012 5892 به نام ((امیررضا عطری)) و فرستادن ((رسید)) آن به آی دی تلگرام: amirrezaetri آن را دریافت می کنید.
تذکر:
یک) بهره برداری از متن و مطالب این کتاب، با ذکر نام اثر و سراینده اش مُجاز است و در استفاده های علمی و هنری از این نوشتار نیز باید اصول حرفه ای ارجاع دادن، رعایت گردد، در غیر این صورت، سراینده و مصحح این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیستند و تخلفات مربوطه، قابل پیگیری است.
دو) هر گونه استفاده ی اقتصادی-تجاری و چاپی-انتشاراتی نسبت به این اثر و یا دخل و تصرف های علمی و مادی در آن، فقط با هماهنگی و اجازه ی مصحح آن جایز می باشد، در غیر این صورت، سراینده و مصحح این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیستند و تخلفات مربوطه، قابل پیگیری است.
نمونه متن:
...
پیشگفتار:
پدر بزرگ پدری من، مرحوم آقای مرتضی عِطری کرمانشاهی، پدرش را در خردسالی از دست داده بود. از دوران کودکی زندگی سختی را گذرانده بود، مشاغل فراوانی را آزموده بود و در آن ها کار کرده بود. به علت تهیه ی مخارج زندگی خانواده، برایش میسر نشده بود که بیشتر از پنج کلاس درس بخواند. استاد زبان و ادبیات فارسی ندیده بود. اما با تمام این قضایا، از همان کودکی، علاقه ی فراوانی به یادگیری و مطالعه داشته بود. به قول خودش، وقتی در جایی کتابی می دید که توان خریدش را نداشت، در همان نگاه اولیه به صفحات کتاب، آنقدر آن صفحات را با شوق و عمیق می خواند که مطالبش به خاطرش سپرده می شد. آنقدر به ادبیات و خصوصاً شعر علاقه پیدا کرده بود که بدون آن که از جزئیات دقیق علوم ادبی و شعری آگاه باشد، وزن اشعار ملکه ی ذهنش شده بودند و می توانست فی البداهه شعر بگوید. شغل اصلی اش معماری بود، در ساختن بنا های مهمی در استان کرمانشاه و به ویژه شهر کرمانشاه معماری کرده بود و به همین خاطر در شهر کرمانشاه به لفظ ((استاد مرتضی عطری)) از او یاد می کردند. به صورت تجربی، با معماری سنتی و اسلامی هم آشنا بود. همیشه به زندگی کارگری و حلال خورانه اش افتخار می کرد و شاکر درگاه الهی بود. به راستی مگر غیر از این است که امام صادق علیه السلام فرمود: «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.»[1] «کسی که برای ]تأمین معاش و نیاز های زندگی[ خانواده اش، تلاشگر است، همچون جهادگر در راه خدا است.»
پس از درگذشت پدربزرگ فرهیخته ام، مونس لحظات نوجوانی ام را از دست دادم. مونسی که برایم یک امتیاز بزرگ بود. از وقتی که خودم را شناختم، در کنارم یک پیر فرزانه زندگی می کرد که همیشه راه ادب آموزی را به من یادآوری می کرد.
هیچ گاه از یاد نمی برم آن گاه را که خردسالی بیش نبودم و در حالی که با بازیگوشی بچگانه در کنارش قرار می گرفتم، او از من می خواست که همراه با خودش، متن کتاب کشکول شیخ بهائی را
...
تصویر نمونه ای از نسخه ی خطی دیوان اشعار مرحوم آقای مرتضی عطری کرمانشاهی،
به دستخط مادرم
...
این دیوان مشتمل بر هفت بند (بخش) می باشد که عبارت اند از: غزلیات از ص 9، قصاید و مناجات از ص 173، ترجیع بند حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام از ص 188، نصیحت ها از ص 194، دو بیتی ها یا رباعیات از ص 211، مثنویات از ص 250 و متفرقه از ص 261.
غزل گفتم قصائد هم رباعی ذکر و ترجیع بند / که بعد از مثنوی آمد نصیحت قطعه هایی چند
(در ترتیب قرار دادن اشعار توسط خود شاعر، نصیحت ها پیش از مثنویات قرار داده شده اند.)
غزلیات
بحر طوفانی
به شب اندر فلق سر می دهد بانگ انا الحق[2] را / که بر پا می زند آهنگ رستاخیز بر حق را
نگه کن بحر طوفانی که می پیچد چو طوماری / به گردابش بَرَد موج و بخواند نا خدا حق را
شرر می بارد از خشمش ببین احوال کشتی بان / کجا آن ساحلی داند غم طوفان و زورق را
همان طوفان بود اندر دل غم دیده ی عاشق / که هر شب تا سحر دارد سلوک جلوه ی حق را
متاعی دارم از عشقش که در بازار مه رویان / ببین بازار و هم کالا چه خوش بگرفته رونق را
نگه کن کیمیا کاران دل شاد خراباتی / که در وجد آمدند امشب زدند دجال احمق را
مغَنی می زند امشب به آهنگ دل آرایی / تو هم با شیوه ی عِطری بزن فریاد یا حق را
محفل ما
چو شمع خویش روشن کن چراغ محفل ما را / مزین کن چو رخسارت دل غمگین رسوا را
بنه آن پیروهن در بار و بنگر گریه ی یعقوب / به بوی عشق روشن کن دو چشم پیر دانا را
به آهنگ نکیسایی سرودی کن ادا امشب / صنم در پرده ی دیگر زد آهنگ کلیسا را
تو با آن لحن داوودی بزن بر چنگ و دیگر نی / که می بخشد به هر افسرده خاطر عشق شیدا را
نگه کن پور عِمرانی که در جمع هوادارن / عصا کوبید و روشن شد به کف آن نور بیضا را
بشد آن مجلس آرایی و اِحیا گشته پور نوح[3] / دمد بر هر تنی خیزد نگاه کن حرز عیسی را
دو قسمت می کند مه را به ابروی کجش ناگه / شد اندر جلوه ی احمد همان نقش پریسا را
اگر روشن شده شمعی بود از همت عطری / ورق از دفترش گیر و بخوان شعر دل آرا را
ناخدا
بیا ای ناخدا کَشتی ببین آشفته دریا را / به ساحل می رسی روزی مکن ترک مدارا را
نه دریا آن دل عاشق که موجی دارد ازطوفان / که از هجر تو می جوشد دل شوریده ی ما را
چو آن پروانه می گردم به گِرد شمع و رخسارت / بیا این آتش هجران گرفته جمله اعضا را
اگر روزی صبا آرد خبر از زلف پُر چینت / ز مژگان شانه می سایم بر آن زلف چلیپا را
تو گل آرایی اندر این چمن ای یوسف مصری / عجوز و پیر و افسرده ببین حسن زلیخا را
تو صیاد کمانگیری و من آن صید بیمارم / بِدَم بر من نَفَس بگشا بُکُن کار مسیحا را
عروس طبع و زیبایی بشد در چهره آرایی / نمک پاشی بکن عطری تو هم این شعر زیبا را
وفاداری
من که از دولت و اقبال تو گفتم همه جا / تو چرا چهره و رخسار بپوشی از ما
توبه ناکرده گنه از چه شدی بر سر کین / من نه آنم که کنم شِکوه و یا ترک وفا
من که اندر ره عشق تو بدادم همه چیز / نکنم تَرک ادب گر بزنی تیغ بُتا
چون که عاشق به سر و زلف پریشان تو ام / حاکمی تیغ بکش یا که بزن تیرِ نِگا
شیوه ی خوب رُخان گرچه بُوَد سنگدلی / یا به بد عهدی آن ها ز ره جور و جفا
هر که دید آن سر و زلف و خط و خال رخ تو / به جنون رفته تو را می طلبد در همه جا
رشته ی صبر من از هجر تو ای شوخ بُرید / چه شود شاد کنی با نِگهی خاطر ما
به وفاداری عطری نبُوَد کس به جهان / او که مجنون شده از عشق و بگوید لیلا
زمستان
زمستانی و اندر شب بیابانی و او تنها / ببین چوپان روشن دل به صحرائی و در سرما
بدید آتش در آن وادی که بودش دور از خرگه / روان شد از پی نورش که آرد آتش از آنجا
منم در میکده رفتم گهی اندر کلیسایی / شدم اندر حرم ناگه بدیدم جلوه ی او را
همی او رفت و آتش رفت و شد نیمی ز شب اما / درختی دید و بر رویش شده آتش چو گُل آنجا
گلشن آمد سخن گفتا سلامم بر تو ای رهبر / جلوداری و چوبت مارو اندر کف بوَد بیضا
بشد دنبال آتش او و من دنبال آتشران / بدید اندر درختش او و من در تیر آن جوزا
منم اندر سحر رفتم بدیدم صورت و معنی / منم مانند او دیدم شکوه طور سینا را
نشینم در حریم دل که مشتاقم به دیدارش / تو هم عطری بیا امشب ببین حُسن دل آرا را
جمال دلبر
گفتم ای دلا بنگر با که می کنی سودا / من نه شیخ صنعانم او چو دختر ترسا
عشق او بُوَد در سر مَه لقای خوش منظر / آتشم زد از پیکر[4] با که گویم این معنا
نرگسش کند جادو همچو چشم آن آهو / تیر آن کمان ابرو بر تنم بزد ناگا
دام من شده مویش حلقه های گیسویش / من چو خال هندویش دیدم و شدم شیدا
گردن و زَنَخدانش لب چو غنچه خندانش / رخ چو مهر رَخشانش دین و دل ربود از ما
خط و خال او بنگر در جمال آن دلبر / بر تنم بزد آذر عشق من بشد پیدا
ساقیا بده زان می با جمالی اندر خوی / آب خضر و جام از وی می برد خُمار از ما
از بَرَم چو برخیزد فتنه ها بر انگیزد / ساغرم ز خون ریزد عطریا شده رسوا
وادی عشق
بیا از وادی عشقت منم آشفته و تنها / ز هجران تو می نالم بِسانِ بلبل شیدا
شده روزم چو گیسویت فدای چشم جادویت / من از محراب ابرویت بگیرم حاجت خود را
تو هر دَم چهره بنمایی غبار از دیده بزدایی / منم مجنون و هر جایی بگردم کوه و هم صحرا
چمن از تو مزین شد رُخت چون ماه ارمن[5] شد / غمت چون چاه بیژن شد که من افتادم اندر چا
جمال و حسن و زیبایی ، شکوه و عشق و رعنائی / تویی آن تُرک یغمایی به غارت می برد دل ها
بده ساقی از آن ساغر خُماری نارد اندر سر / سپندی کن در این مجمر که شادی آرَد از بالا
نگویم قصه ی هجران کجا دردم شود درمان / که عطری کی کند پنهان حدیث عشق شیدا را
رموز عاشقی
جوانی جلوه ای دارد که بندد کار دنیا را / به حفط احترام کس نبندی چشم بینا را
بکوش از عشق در شادی به نیکی چونکه آزادی / رموز عاشقی خواهی بگیر آن پیر دانا را
سخن از عشق و مستی گو که از غم فتنه برخیزد / وصالت باشد اندر سر نخواهم ملک دارا را
مکن در بند هجرانم چو گیسویت پریشانم / مخور اندوه و شادی کن که کس نادیده فردا را
به چنگ و نی بزن انگشت به آهنگ دل آرایی / بزن بر پرده ی دیگر تو آهنگ نکیسا را
بگفتم شوخ مه پیکر چه سودا داری اندر سر / بگفتا دارم از آذر کمان و تیر و جوزا را
شراب و عشق و خودخواهی بزد این کوس رسوایی / چو صیادان بیا عِطری بگیر آن مرغ شیدا را
رونق بازار ما
با غم ما دمخور است این که شده یار ما / همچو قمر روشن است محرم اسرار ما
بلبل و قُمری به باغ آمده با طُمطُراق / غنچه ی گل باز شد آمده عطار ما
فصل گل ای باغبان چینه کن اطراف باغ / تا که نیاید عدو روبه مکار ما
نرگس گلزار بین گشته چو چشمان او / چهره ی خندان او هست چو گلزار ما
هجر تو آتش زند تا که بسوزد جگر / فتنه به پا کرده او آمده پیکار ما
باز فراقش نگر خیمه زده پشت در / تا که پریشان کند چهره و رخسار ما
داد پیامی جفا گو چه شنیدی ز وصل / گفت نیامد خبر از گل بی خار ما
آتش هجر عطریا پخته کند خام را / هجر و غمست و فراق رونق بازار ما
گلزار عشق
صحبت زیبای عشق گرچه بود دلربا / کُشته ی عشقش فزون کس ندهد خونبها
عشق ندارد ثمر حاصل او شد فراق / رحمت او شد جفا حکمت او ناله ها
هر که بداند ز عشق چیزی نگوید از او / آن که نبودش خبر از که شنید ماجرا
آن که به گلزار عشق آمده چیزی نگفت / آن که نسنجیده بود در گِله بودن چرا
هرکه چو پروانه شد شکوه ز هجران نکرد / آنکه فغان آورد جُفت کند ادعا
عاشق گل گر شدی ناله چو بلبل بر آر / غنچه و گل در سحر مُشک فشاند جدا
عاشق شیدا منم خنده زنم همچو گل / گویمش اندر غزل خوانمش اندر دعا
عطری تو با نام عشق از غم هجران خوشی / ورد تو اندر سحر ذکر تو شب با خدا
...